فرارسیدن عید غدیرخم فرخنده باد
مشارکت مردم در انتخابات، مایه سرافرازی جمهوری اسلامی و کوتاه شدن زبان دشمنان است
گردهمایی بزرگ مدیران مواکب اربعین حسینی خوزستانی مستقر در کشور عراق برگزار شد
شهرسازی و ترافیک در شهر رامشیر!
تشدید برخورد با خودروهای فاقد پلاک و مخدوش در رامشیر
جنگ بر سر طرح «صیانت» در مجلس
بارندگی در خوزستان از ۱۱۰ میلیمتر گذشت
برخورد با موتور سواران فاقد کلاه ایمنی از این هفته در رامشیر
خابران/امروزه شهرسازی صحیح و رفع معضل ترافیک در شهرها از اولویت بالایی برخوردار است به همین منظور این مقوله ها به عنوان گرایش هایی از رشته مهندسی عمران در دانشگاه ها مورد توجه زیادی قرار گرفته اند. بر کسی پوشیده نیست که شهرسازی اصولی به چه میزان بر اعصاب و روح و روان شهروندان تاثیرگذار […]
خابران/صبح روز پنجشنبه هوا سرد و مه آلود بود. صدای سرفههای گاه و بیگاه فاطمه نشان میداد که جَست و خیزهای دیشب او در پارک، کار دستش داده و سرماخورده است. – محمد! کاش میبردیش دکتر… بیچاره گلوش پاره شد از بس سرفهکرد. – حالا میرم شربت براش میگیرم … دیشب بهش گفتم که کاپشنت […]
خابران/امروزه بشر جهت زندگی مطلوب و ایده آل در سکونتگاه های مختلف اعم از شهری و روستایی نیازمند برخورداری از محیطی سالم ، پاکیزه و عاری از هر گونه آلودگی می باشد که ضرورت این مورد ، بخش کوچکی از سایر موارد و ملزومات معیشت انسان ها و بدیهی ترین آنهاست و در کشورمان بر […]
حدود ساعت پنج بود که به کتابخانه شهید مطهری رفتیم تا در دورهمی کتابخوانهای شهرستان شرکت کنیم. محمد فکر میکرد که علاقه چندانی به شرکت در نشست ندارم و محض خاطر او در جلسه شرکت کردهام.
خیابان شلوغ و پر رفت و آمد بود. کمی بالاتر زوج جوانی با دستۀ گُل روبروی دفتر ازدواج ایستاده بودند و خندان، جواب تبریک آشنایان را میدادند که دور آنها حلقه زده بودند. پشت سرشان، زنی در حالی که دستش را جلوی دهان گرفته بود و کِل میکشید، بر سر آنها نقل و شیرینی میپاشید. از دور، سه چرخهای با آژیر مخصوص آرام از لابهلای ماشینها میگذشت و پیش میآمد.
بعد از شنیدن تاریخ پرفراز و نشیب رامشیر، نگاهم نسبت به این شهر تغییر کرد و حالا حس میکنم باید با احترام بیشتری به این دیار و گذشته درخشانش نگاه کنم. مردمش اما به دلایل مختلف هنوز شناخت چندانی از قدمت تاریخی شهرشان ندارند. محمد ابراز امیدواری میکرد که در آینده نزدیک قدمهای مثبتی در این زمینه برداشته خواهد شد. چون مقرر شده که در تقویم فرهنگی شهر، روزی تحت عنوان «روز رامشیر» ثبت شود.
گرم بحث بودیم که پیرمردی تسبیح به دست، راه خود را کج کرد و طرف ما آمد. به فاصله چند متری ایستاد و دستش را به نشانه سلام کمی بالا برد. بعد از احوالپرسی، از آقای منصوری پرسید:« ایگُم رَتی فاتحه حجی؟»
موبایل محمد زنگ خورد و بحث جذاب تاریخ رامشیر متوقف شد. آقای منصوری در حالی که دفترچه کوچکی از جیب خود بیرون میآورد، خطاب به نوهاش فریاد زد:«ندو امیرعلی ...ندو .» امیرعلی لحظهای ایستاد و دستی تکان داد. و بعد دوید تا به دوستش برسد. عطر خنده بچهها در سراسر پارک پیچیده بود و نسیم ، شمهای از آن را برای «کودک اشکانی» میبُرد تا مرهمی بر زخم تنهایی او در دیار غربت باشد.
ساعت سه و نیم بود که به خانه رسیدیم. مادربزرگ و عمۀ رضا در حیاط منتظر ما بودند. با دیدن رضا، دورش حلقه زدند و کلی قربان صدقهاش رفتند. دقایقی بعد، عمویش هم با لباس جوشکاری به جمع اضافه شد و بعد از سلام و احوالپرسی پرسید: « آقا امید..کجاها رفتید امروز؟ »
خابران/ صندلی ماشین را کمی خواباندم و غرق در تماشای طبیعت شدم. دشت مثل تابلویی بزرگ و رنگارنگ، حسابی دلربایی میکرد. در افقِ دوردست، سرسبزیِ زمین با آبیِ آسمان پیوندخورده بود و شاهینی بلندپرواز، بین زمین و آسمان در حال طواف دور تک درخت وسط گندمزار بود. تو گویی نقاش طبیعت با کِلک خیالانگیزش، ما […]
خابران/ باران تقریبا قطع شده بود و ابرها داشتند به تدریج پهنه آسمان را ترک میکردند. گندمزارهای سرسبز اطراف جاده، با وزش نسیم به جنبش در آمده بودند و با حرکاتی موزون و هماهنگ حال خوششان را فریاد میزدند. آفتاب هم هر از چندگاهی از لابهلای ابرها سرک میکشید و نور طلایی خود را بر […]