• امروز : شنبه, ۱ اردیبهشت , ۱۴۰۳
  • برابر با : Saturday - 20 April - 2024
کل مطالب: 1272
7

خوشه های طلایی

  • کد خبر : 1041
  • 23 اردیبهشت 1399 - 15:05
خوشه های طلایی

صحنهِ غَم انگیز در میان خوشه های طلایی ✍صدای جوجه های پرنده در بین خوشه های خاکستر، گوش هایم را کِر کرد.ساعت ۹ شب در حال عبور از مسیر روستای بودم، شبی که نور مهتاب تاریکی شب را سبک کرده است.همین طور که آرام در حال رانندگی بودم متوجه آتش سوزی در زمین کشاورزی شدم، […]

صحنهِ غَم انگیز در میان خوشه های طلایی

✍صدای جوجه های پرنده در بین خوشه های خاکستر، گوش هایم را کِر کرد.
ساعت ۹ شب در حال عبور از مسیر روستای بودم، شبی که نور مهتاب تاریکی شب را سبک کرده است.
همین طور که آرام در حال رانندگی بودم متوجه آتش سوزی در زمین کشاورزی شدم، در گوشه ای از جاده ماشین را به سمت پایین بردم، چهار چراغ احتیاط را زدم و پیاده شدم؛
صدای پرنده ای به گوشم میرسید به موضوع بی تفاوت بودم پیش خودم تصور کردم در حال شادی است و اکنون که فصل برداشت رسید به زبان خود شکر گذار نعمات خداوند پرندگان است، در میان دود غلیظ و شعله های آتیش در حالتی که باد میوزید و کاه گِل های سوخته به صورت و لباسم میخورد در جستجو کشاورز مزرعه بودم در تاریکی اول شب چشمم به موجودی خورد، نزدیک تر که شدم جستجویم را اشتباه یافتم او تنها مترسک بی جان مزین به لباس آدم بود.
پیش خودم گفتم حالا که کسی نیست اگر آتیش وارد زمین جفتی شود باعث نابودی گندمزار ها می شود قدم زنان با نور کم گوشی به سمت زمین جفتی در حرکت بودم که با صدای فریاد کشان پرنده ای روبرو شدم، این صدا همان پرنده است اره همان است دلیل فریاد این پرنده در این وقت شب چیه؟! چه دلیلی دارد به آسمان پرواز و خود را راهی زمین می کند؟!
یک چشم به زیر پاهایم، یک چشم به حرکات عجیب پرنده ادامه دادم، که ناگهان یاد خاطره ای از خاطرات بچگی افتادم ، پرنده ای که بدون وقفه در حال خواندن و فریاد است برایت خبر دارد در مقابل باید برای آن کف زد و یا دو ظرف استیل را بهم کوبید و به زبان محلی به آن بگوی تو را دیدم(شفتچ، شفتچ) گوشی را در جیب گذاشتم و شروع به کف زدن کردم، تو را دیدم، تو را دیدم (شفتچ، شفتچ) نور چراغ گوشی را جلو پاهایم گرفتم و ادامه دادم به نهر آب رسیدم که زمین را جدا می کرد، آتیش در حال نزدیک شدن به نهر بود و فریاد های پرنده بیشتر و بیشتر، صلوات فرستادم و زیر لب گفتم ان شاءالله به خیر بگذره که این پرنده اینقدر بی تابی میکند، ترس از فریاد های پرنده دلم را لرزاند ،با احتیاط بیشتر جهت جلوگیری از نیش مار یا چیز دیگه قدم زنان به راه خودم ادامه دادم و نهر را رد کردم کاه گِل آتش گرفته را بیشتر بر صورت خودم احساس میکردم، ۲۰ متر از نهر فاصله گرفتم که متوجه شدم بین دو مزرعه را شخم زدند، معمولا با این کار مانع از عبور آتش به سایر زمین ها می شوند ، مسیر برگشت به سمت ماشین را قدم زنان در پیش گرفتم ، باد کمی شدت گرفت و گرمای آتیش را بیشتر بر صورتم حس میکردم که به فکر کشاورز فرو رفتم، چگونه اینقدر آسوده زمین را با توده آتش ول کرده است؟!! اگر زمین شخم زده جلوی شراره هایی معلق در هوا را نگیرد و اتیش گریبان زمین های اطراف شود چه می شود؟!!! که ناگهان باد صدای جوجه ای را به گوشم رساند با صدا ،فکر کشاورز از سرم پرید؛ با چراغ موبایل اطراف را نگاه میکردم که صدا از کجاست، تازه به خود آمدم و متوجه ناله های پرنده شدم به سوی جای که در اوج آسمان خود را به زمین میزد دویدم، در یک متری آتش قرار گرفتم و با عجله با اطراف نگاه و در جستجو جوجه بودم، آتش نهر را پوشاند یک دفه صدا جوجه ها قطع شد و تنها صدای شعله های ویرانگر آتیش به گوش ام میرسید سرم را به ابتدای آتش چرخاندم و با جسم در حال سوختن جوجه ها روبرو شدم، جسم آتش گرفته پرندگان همراه با دود آتیش اشک هایم را جاری کرد ، پرنده مادر بالا سر فرزندانِ بی جانش ناله های سوزناک خود را دو چندان به خدا می رساند و از محل دور شد، منم دوان دوان از آتش کمی فاصله گرفتم همان طور که تصویر آتش گرفتن جوجه ها جلوی چشمم بود خودم را ملامت و سرزنش میکردم که چرا زودتر به فکر وجود جوجه ها پی نبردم، و به سمت ماشین حرکت کردم!!! خداوندا اشرف مخلوقاتت را مجددا بازبینی کن….

✍سید جواد موسوی جم/ ۱۸ اردیبهشت ۹۹ گندمزار خوشه طلایی رامشیر

لینک کوتاه : https://khabran.ir/?p=1041

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.