• امروز : شنبه, ۸ اردیبهشت , ۱۴۰۳
  • برابر با : Saturday - 27 April - 2024
کل مطالب: 1272
0
سفرنامه:

سفر به رامشیر _ ۱۲

  • کد خبر : 9244
  • 04 شهریور 1402 - 6:41
سفر به رامشیر _ ۱۲
خیابان شلوغ و پر رفت و آمد بود. کمی بالاتر زوج جوانی با دستۀ گُل روبروی دفتر ازدواج ایستاده بودند و خندان، جواب تبریک آشنایان را می‌دادند که دور آنها حلقه زده بودند. پشت سرشان، زنی در حالی که دستش را جلوی دهان گرفته بود و کِل می‌کشید، بر سر آنها نقل و شیرینی می‌پاشید. از دور، سه چرخه‌ای با آژیر مخصوص آرام از لابه‌لای ماشین‌ها می‌گذشت و پیش می‌آمد.

خابران/ در مسیر بازگشت از بازار، پیرمردی آهسته کناره‌ی خیابان راه می‌رفت و هر چند قدم می‌ایستاد. محمد روبروی او توقف نمود و تعارف کرد که او را به خانه برساند. پیرمرد بعد از مکثِ بسیار، سرانجام سوار شد. لباس‌های اتوکشیده و تمیزی پوشیده بود و عرق‌چین سفیدی به سر داشت. محمد رو برگرداند و با لبخند از او پرسید: « چرا عصا همرات نیست ابو سعید؟»

پیرمرد بلافاصله جواب داد: « آدمِ کور عصا میگیره… من خدا رو شکر هم قوی‌ام و هم می‌تونم جلو پام رو خوب ببینم.»

با پاسخ جدی و صریح پیرمرد، محمد دریافت که خُلق پیرمرد تنگ است و نباید بیش از این با او صحبت کرد. اما مدّتی نگذشت که پیرمرد، انکارِ اولیه‌‌اش را پس گرفت و با صدای ضعیفی که بوی شرم می داد، گفت: « بین خودمون باشه …میخوام زن بگیرم… نمیخوام فکر کنه کورم!… بدون عصا باشم، قوی و سرحال نشون میدم »

– بسلامتی ان شاءالله

پیرمرد آهی کشید و ادامه داد: « …چه میشه کرد ؟ پسرا که سالی یه مرتبه بیشتر سر نمیزنن… دختره هم انصافاً کم نذاشته اما خُب اون هم گرفتار زندگی خودشه… قبل از اینکه از پا بیفتم باید فکر خودم باشم. »

در حالی که تحت تأثیر لحن دردمندانه پیرمرد قرار گرفته بودیم، وارد کوچه پس کوچه های منطقه ۹ شدیم و پیرمرد را درب منزلش پیاده کردیم وضعیت بغرنج این بخش از شهر، از نظر خیابان‌کشی و خدمات شهری به گونه‌ای است که باید واژه‌ای غیر از «محروم» برای توصیف آن جُست. هر چند که در خیابان‌های اصلی، وضعیت اندکی بهتر است و اقداماتی در جهت عمران و محرومیت‌زدایی صورت گرفته است.

دقایقی بعد محمد مقابل منزلش توقف کرد و خرید بازار را به خانه برد.

– برم ببینم چیز دیگه ای نمی‌خوان…

– رضا رو هم بیار ببریم پانسمانش رو عوض کنن؟

– نه امشب خودم عوض می‌کنم..

خیابان شلوغ و پر رفت و آمد بود. کمی بالاتر زوج جوانی با دستۀ گُل روبروی دفتر ازدواج ایستاده بودند و خندان، جواب تبریک آشنایان را می‌دادند که دور آنها حلقه زده بودند. پشت سرشان، زنی در حالی که دستش را جلوی دهان گرفته بود و کِل می‌کشید، بر سر آنها نقل و شیرینی می‌پاشید. از دور، سه چرخه‌ای با آژیر مخصوص آرام از لابه‌لای ماشین‌ها می‌گذشت و پیش می‌آمد. راننده، فارغ از هیاهوی خیابان، با طمأنینه چپ و راست را دقیق می‌پایید و نگاه خسته‌اش را از خانه‌ای به خانه‌ای دیگر می‌کشید، به این امید که دری گشوده شود و او را برای پُر کردن بشکه‌ای آب صدا بزند.

با آمدن محمد از وی خواستم که گشتی در شهر بزنیم تا بیشتر با رامشیر آشنا شوم. شهری که شاید در محل کنونی قدمت زیادی ندارد، اما گوشه و کنارش روایات ناشنوده فراوانی در سینه دارد. دور زدیم و از ابتدای شهر یعنی منطقه ۹ شروع کردیم و به طرف پانصد دستگاه رفتیم. هنگام گذر از محله‌ها و مناطق مختلف، محمد نکاتی برایم نقل کرد که بعضاً شنیدنی و قابل تأمل بود. حاصل این دیده‌ها و شنیده‌ها را می‌توان در چند بند خلاصه کرد:

« بافت شهر موازی با جاده اهواز – ماهشهر گسترش پیدا کرده و به چند ناحیه تقسیم می‌شود: «منطقه ۹ »، «مرکز شهر» ، «شهرک امام» و «پانصد دستگاه». در سالهای اخیر، منطقه جدیدی در قسمت شرقیِ شهر شکل گرفته که به تأسی از بعضی شهرها، می توان آن را « رامشیر نو » نامید.

در دو سوی بازار که در مرکز شهر واقع است، ایستگاه تاکسی وجود دارد که ایاب و ذهاب شهروندان در دو سمت شهر از طریق آنها صورت می‌گیرد.

در رامشیر، خانه ها ویلایی هستند ولی آپارتمان‌هایی هم در برخی مناطق دیده می‌شود. جز «منطقه ۹» که توسعۀ آن به کُندی صورت می‌گیرد، بخش‌های دیگر شهر، وضعیت نسبتاً مطلوبی دارند؛ انبوه نخاله‌ها و مصالح ساختمانی موجود در خیابان ها، بیانگر این توسعه رو به رشد است. در این میان، از «شهرک امام» باید به عنوان خوش‌ساخت‌ترین منطقه رامشیر نام برد که محدوده آن بین خیابان شهید رجایی تا بلوار چراغ‌زاده است. این شهرک بعد از سیل ۵۸ احداث شده و دارای محله‌هایی متحدالشکل با فضای سبز مثلثی است.

به جز در مواردی معدود، فضای سبز شهری در تسخیر درختچه‌های مورد ( کنوکارپورس) قرار دارد که با وجود سرسبزی و زیبایی، همواره در مورد آسیب‌ها و زیان‌های آن هشدار داده می‌شود. در برخی مناطق، شهروندان با خوش سلیقگی تمام، درب منازل خود را با گُل‌های کاغذی یا پیچک آراسته‌اند که سبب شده محله جلوۀ دلپذیری پیدا کند. در بخشی از بلوار چهل متری در پانصد دستگاه، از درخت نخل برای زیباسازی استفاده شده است که می‌تواند الگوی مناسبی برای توسعه فضای سبز در سایر نقاط شهر باشد؛ به این دلیل که درخت نخل گذشته از زیبایی مثال‌زدنی‌اش، بومیِ منطقه و مورد احترام مردم محلی است. به گونه‌ای که کمتر خانه‌ای در رامشیر می‌توان یافت که نخلی در حیاط منزل یا باغچه پیاده‌رو نداشته باشد.

در رامشیر به دلیل ناهمواری و هم سطح نبودن پیاده‌روها، مردم عموماً در خیابان‌ها رفت و آمد می‌کنند که این امر تردد خودروها را در مرکز شهر گاه با مشکل مواجه می‌کند. بر این معضل تعدد فلکه‌ها را هم باید افزود که با فاصله کمی نسبت به یکدیگر احداث شده‌اند. اکثر ادارات و بانک‌های شهر در محدوده کوچکی از همین بخش یعنی مرکز شهر واقع هستند که این امر در تسهیل امور شهروندان نقش موثری دارد.

و اما از نکات منفی و غیرقابل اغماض رامشیر می‌توان به نبود فاضلاب شهری در اکثر مناطق اشاره کرد. در سراسر شهر جوی‌های فاضلاب سرپوشیده نیستند و اغلب مملو از زباله و نخاله‌اند. بوی متعفن آنها در فضا پیچیده است و می‌تواند خطر جدی برای سلامتی شهروندان باشد. البته درصدی از این مشکلات بهداشتی شهر را باید به حساب شهروندان گذاشت. در چندین نقطه از شهر، در کمال تعجب مشاهده کردم که مردم به خود زحمت نداده‌اند که زباله‌های خود را درون سطل‌های شهرداری بیندازند و آنها را پیرامون سطل‌ها رها کرده‌اند . از معضلات دیگر در این زمینه، وجود احشام و اغنام در سطح شهر است که بدون واهمه ، خرامان از لابه لای ماشین ها می‌گذشتند!

اکثر مردم شهر عرب زبان هستند اما درصدی از آنها، مانند ساکنان قدیمی به گویش« خلف‌آبادی» تکلم می‌کنند. در این ارتباط، بیشتر، افراد مسن از لباس محلی استفاده می‌کنند و اغلبِ مردها تنها در مراسمات خاص، خود را ملزم به پوشیدن لباس عربی( دشداشه) می‌دانند. از ویژگی های قابل تحسین این قوم که حتماً باید در اینجا ذکر کرد، صمیمیت و مهربانی آنهاست. سلام و احوالپرسی گرم آنان، هر غریبه‌ای را در اندک زمانی آشنا می‌کند! برخی – به ویژه پیرمردها – علاوه بر پاسخ سلام، جملات محبت آمیزی مثل عینی ، چبدی ، حبیبی و … ضمیمه می‌کنند که اوج عطوفت آنان را نشان می‌دهد.

تنها مرکزی علمی شهر، دانشگاه پیام نور است که با وجود امکانات کم، توانسته نیروهای انسانی خوبی برای شهر پرورش دهد اما از نظر مراکز اقتصادی و تولیدی، شهر در فقر مطلق است. در سال‌های گذشته کارخانه‌های پفک، ماکارونی، دستمال کاغذی، یخ سازی فعالیت داشتند که یکی پس از دیگری تعطیل شده‌اند. همانطور که قبلا نیز اشاره شد یکی از موانع جدی در زمینه سرمایه‌گذاری اقتصادی در منطقه، مساله اوقاف است که اقتصاد و پیشرفت شهر را با چالشی سخت روبرو ساخته و مانند سدی بزرگ ، مانع از رشد آن شده‌است.

و سرانجام اینکه در رامشیر، مرکز تفریحی یا شهربازی وجود ندارد و مردم برای این منظور ناچارند به شهرهای همجوار بروند. پذیرش این امر با توجه به زمینه‌ها و استعدادهای بالقوه در منطقه، برای مردم سخت ناگوار است و آن را نوعی حقارت و شرمندگی برای خود محسوب می‌کنند.»

گردش شهری ما همزمان با اذان ظهر به پایان رسید و ما برای نماز به مسجد امام خمینی رفتیم. در تابلوی ورودی آن، سال ساخت مسجد ۱۳۳۸ درج شده‌است. محمد توضیح داد که این مسجد توسط عبدالعلی تقی زاده – از خانواده های سرشناس رامشیر – ساخته شده و بعد ها در چند مرحله تعمیر و بازسازی شده‌است.

– چه صحن بزرگی داره این مسجد…

– بزرگترین مسجد رامشیره…اکثر مراسمات از جمله نمازجمعه اینجا برگزار میشه…

بعد با اشاره به جایی گفت :«اونجا زمانی یه حوض و نخلی بلندی بود که در بازسازی مسجد اونا رو خراب کردن. درِ ورودی هم کمی این طرف تر بود و دو مناره قشنگ داشت که اونا هم تخریب شدند.»

شبستان مسجد هم مانند صحن بزرگ است و بخشی از آن به صورت دو طبقه بنا شده است .آجرچینی سقف ، یادگار هنر سنتی قدیم است که اکنون کمتر مورد استفاده قرار می‌گیرد. دیوارهای نم کشیده و تیرآهن‌های منحنی، حکایت از فرسودگی بنای این مسجد قدیمی دارد. بعد از نماز با پیرمردی متواضع به نام «حاج محمد شریفات» آشنا شدم که محمد می‌گفت حدود چهل سال است که چراغ اذان و دعا را در مسجد امام روشن نگه داشته است؛ هر چند که باید اذعان نمود که امروزه پخش اذان در مساجد با چالش مواجه است و تحمل برخی مردم در شنیدن این نوای آسمانی به شدت کاهش یافته است.

وقتی از مسجد به خانه بازگشتیم، بو و دود کباب ماهی در فضای محله پیچیده بود. خانم محمد معترض بود که ناهار از دهان افتاده و باید زودتر به خانه بر می‌گشتید. بعد از صرف ناهار، طبق عادت همیشگی می‌خواستم نیم ساعتی بخوابم ولی محمد اصرار داشت که قضیه خواستگاری را که قبلا قول داده بودم، برایش تعریف کنم.

– گفتم که هنوز نه به باره نه به داره…

– نفهمیدم آخرش… نکنه قضیه‌ات مثل خواستگاری اون بنده خداست که بهش گفتند چی‌ شد؟ گفت: ۵۰ درصد کار درست شده.. .من و پدر و مادرم راضی‌ایم …دختره و پدر و مادرش راضی نیستند!

– یه همچین چیزی… دو سال قبل به خواستگاری دختری رفتیم… از فامیلای دورمونه …همه چی اوکی بود ولی پدر دختره گفت که اول باید خواهر بزرگترش ازدواج کنه …و شما باید منتظر بمونید.

– خب ازدواج کرد؟

– اره حدود هفت هشت ماه پیش ازدواج کرد و ما هم نامزد کردیم اما یه مشکل جدید پیش اومد.

– دختره پشیمون شد…

– نه ..دختره که موافقه و از هر لحاظ با هم تفاهم داریم. مادره دختره میگه باید خونه‌ات مستقل باشه..من اجازه نمیدم دخترم کلفتی پدرو مادرت رو بکنه.

– عجب!…پدر و مادرت چی میگن؟

-اون بنده‌خداها از اول گفتند خونه اجاره کن..اما من وجدانم قبول نمی‌کنه تنهاشون بذارم .کسی غیر از من ندارن.

– خب یه خونه نزدیکشون اجاره کن.

– همین فکر رو هم کردم. بحث یه چیز دیگست… از رفتار مادره خوندم که دوست داره به هم بخوره و به یه خواستگار دیگه بدن… یه بار از زبونش در رفت.

– البته امروز دیگه .. این مستقل بودن یه امر پذیرفته شده است… بهشون حق بده.

– درسته ..اما من روز اول این مساله رو بهشون گفتم و اونا هم پذیرفتند… حالا هم دختره هیچ مشکلی با این قضیه نداره….مخالفت مادره به کنار… خودم هم دچار شک شدم.

– چه شکی؟

– در این مدت دیدم که دختر کاملاً مطیع مادرشه و استقلال فکری نداره…می ترسم فردا مادرش فرمون زندگیم رو به دست بگیره..

– تو یه ذره سنت رفته بالا محتاط شدی امید … میگی از هر لحاظ با دختره تفاهم داری… این عالیه… توکل کن و فعلا الکی عزای اتفاق نیفتاده رو نگیر… اگر هم مشکلی پیش اومد میشه حلش کرد.

-نمی‌‌دونم والله ..تا ببینم چی میشه.

ادامه دارد…

لینک کوتاه : https://khabran.ir/?p=9244

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.