• امروز : پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت , ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 9 May - 2024
کل مطالب: 1274

جاذبه های گردشگری رامشیر

04شهریور
سفر به رامشیر _ ۱۳
سفرنامه:

سفر به رامشیر _ ۱۳

حدود ساعت پنج بود که به کتابخانه شهید مطهری رفتیم تا در دورهمی کتابخوان‌های شهرستان شرکت کنیم. محمد فکر می‌کرد که علاقه چندانی به شرکت در نشست ندارم و محض خاطر او در جلسه شرکت کرده‌ام.

04شهریور
سفر به رامشیر _ ۱۲
سفرنامه:

سفر به رامشیر _ ۱۲

خیابان شلوغ و پر رفت و آمد بود. کمی بالاتر زوج جوانی با دستۀ گُل روبروی دفتر ازدواج ایستاده بودند و خندان، جواب تبریک آشنایان را می‌دادند که دور آنها حلقه زده بودند. پشت سرشان، زنی در حالی که دستش را جلوی دهان گرفته بود و کِل می‌کشید، بر سر آنها نقل و شیرینی می‌پاشید. از دور، سه چرخه‌ای با آژیر مخصوص آرام از لابه‌لای ماشین‌ها می‌گذشت و پیش می‌آمد.

04شهریور
سفر به رامشیر _ ۱۱
سفرنامه:

سفر به رامشیر _ ۱۱

بعد از شنیدن تاریخ پرفراز و نشیب رامشیر، نگاهم نسبت به این شهر تغییر کرد و حالا حس می‌کنم باید با احترام بیشتری به این دیار و گذشته درخشانش نگاه کنم. مردمش اما به دلایل مختلف هنوز شناخت چندانی از قدمت تاریخی شهرشان ندارند. محمد ابراز امیدواری می‌کرد که در آینده نزدیک قدم‌های مثبتی در این زمینه برداشته خواهد شد. چون مقرر شده که در تقویم فرهنگی شهر‌، روزی تحت عنوان «روز رامشیر» ثبت شود.

04شهریور
سفر به رامشیر _ ۹
سفرنامه:

سفر به رامشیر _ ۹

موبایل محمد زنگ خورد و بحث جذاب تاریخ رامشیر متوقف شد. آقای منصوری در حالی که دفترچه کوچکی از جیب خود بیرون می‌آورد، خطاب به نوه‌اش فریاد زد:«ندو امیرعلی ...ندو .» امیرعلی لحظه‌ای ایستاد و دستی تکان داد. و بعد دوید تا به دوستش برسد. عطر خنده بچه‌ها در سراسر پارک پیچیده بود و نسیم‌ ، شمه‌ای از آن را برای «کودک اشکانی» می‌بُرد تا مرهمی بر زخم تنهایی او در دیار غربت باشد.

04شهریور
سفر به رامشیر _ ۸
سفرنامه:

سفر به رامشیر _ ۸

ساعت سه و نیم بود که به خانه رسیدیم. مادربزرگ و عمۀ رضا در حیاط منتظر ما بودند. با دیدن رضا، دورش حلقه زدند و کلی قربان صدقه‌اش رفتند. دقایقی بعد، عمویش هم با لباس جوشکاری به جمع اضافه شد و بعد از سلام و احوالپرسی پرسید: « آقا امید..کجاها رفتید امروز؟ »

02مرداد
سفر به رامشیر _ ۷
سفرنامه:

سفر به رامشیر _ ۷

خابران/ صندلی ماشین را کمی خواباندم و غرق در تماشای طبیعت شدم. دشت مثل تابلویی بزرگ و رنگارنگ، حسابی دلربایی می‌کرد. در افقِ دوردست، سرسبزیِ زمین با آبیِ آسمان پیوندخورده بود و شاهینی بلندپرواز، بین زمین و آسمان در حال طواف دور تک درخت وسط گندم‌زار بود. تو گویی نقاش طبیعت با کِلک خیال‌انگیزش، ما […]

02مرداد
سفر به رامشیر _ ۶
سفرنامه:

سفر به رامشیر _ ۶

خابران/ باران تقریبا قطع شده بود و ابرها داشتند به تدریج پهنه آسمان را ترک می‌کردند. گندم‌زارهای سرسبز اطراف جاده، با وزش نسیم به جنبش در آمده بودند و با حرکاتی موزون و هماهنگ حال خوششان را فریاد می‌زدند. آفتاب هم هر‌ از چندگاهی از لابه‌لای ابرها سرک می‌کشید و نور طلایی خود را بر […]