• امروز : شنبه, ۸ اردیبهشت , ۱۴۰۳
  • برابر با : Saturday - 27 April - 2024
کل مطالب: 1272
2
سفرنامه:

سفر به رامشیر _ ۱۰

  • کد خبر : 9228
  • 04 شهریور 1402 - 6:02
سفر به رامشیر _ ۱۰
گرم بحث بودیم که پیرمردی تسبیح به دست، راه خود را کج کرد و طرف ما آمد. به فاصله چند متری ایستاد و دستش را به نشانه سلام کمی بالا برد. بعد از احوالپرسی، از آقای منصوری پرسید:« ایگُم رَتی فاتحه حجی؟»

خابران/ گرم بحث بودیم که پیرمردی تسبیح به دست، راه خود را کج کرد و طرف ما آمد. به فاصله چند متری ایستاد و دستش را به نشانه سلام کمی بالا برد. بعد از احوالپرسی، از آقای منصوری پرسید:« ایگُم رَتی فاتحه حجی؟»

-نه ..منتظر ابوالفضلم بیاد بچه‌اش رو ببره …بیا چند دقیقه بشین.. می ریم.

من و محمد همزمان از جای خود برخاستیم تا پیرمرد روی نیمکت بنشیند. بدون اینکه حرفی بزند، روی سکوی یادمان دستمالی پهن کرد و روبروی ما نشست. پوشش عربی و گویش لری‌اش به وضوح نشان می‌داد که زندگی این دو قوم در اینجا چقدر به‌ هم تنیده است و البته، جز این هم نمی‌تواند باشد؛ شهری با این حجم از محرومیت، برای پریدن و اوج گرفتن به هر دو بال خود نیاز دارد.

-دارم تاریخ خلف‌آباد را برای این جوونا میگم. یاد قدیم افتادن..

پیرمرد در حالی که تسبیح را دو دستی گرفته بود، بدون اینکه نگاهی کند یا سخنی بگوید، آرام سری تکان داد…خوب می‌داند که با مرور گذاشته‌ها، خاطراتِ غبار گرفته‌اش ورق می‌خورند. خاطرات گرانبهایی که سال‌های سال است در سینه‌اش بایگانی شده‌اند. به همین دلیل است که باستانی پاریزی می‌گوید:«وقتی پیرمردی می‌میرد، در حقیقت یک کتابخانه سوخته است.» پس ای کاش قلم‌ها به جنبش در می‌آمدند و گفته‌ها و ناگفته‌های این پیران دنیادیده را ثبت و ضبط می کردند تا این تاریخ شفاهی ارزشمند، برای آیندگان به یادگار بماند!

با سوال محمد که هنوز سر پا ایستاده بود، بحث مجدداً از سر گرفته شد.

-حاجی! الاکرام بالاتمام…بخش آخر رو هم توضیح بدید …خلف آباد فعلی چطور به وجود اومد؟ اونجا که فرمودید کامل خراب شد. درسته؟»

– بله …خلف‌آباد قدیم چند قرن پیش ویران شد و تنها خرابه مقام صاحب‌الزمان از آن باقی ماند که بعدها تعمیر و بازسازی شد… خلف آباد فعلی در مجاورتش، یعنی همین جایی که نشستیم کم‌کم شکل گرفت. اینکه چه سالی هسته اولیه شهر تشکیل شد، دقیق مشخص نیست. کتاب «تاریخ جغرافیایی خوزستان» نوشته که بنای خلف‌آباد  در فاصله۱۲۹۰ تا۱۳۰۰ هجری قمری به وسیله «میرعبدالله» صورت گرفته… یعنی حدود ۱۵۰ سال پیش..این تاریخ با توجه به روایات و آثار موجود، مثل «مضیف میرعبدالله» همخونی نداره و احتمال میره که خیلی پیش از این تاریخی که امام شوشتری ذکر کرده، مهاجرت ها به این مکان آغاز شده بود .

-از کجاها به اینجا نقل مکان کردند؟

– برخی از هندیجان آمدند…برخی از رامهرمز … برخی از طرفای امیدیه و آغاجری… بعضی هم از بهبهان..

– فرمودید مضیف میرعبدالله …فکر کنم ثبت ملی هم شده .

– بله …این مضیف قدمت زیادی داره.. یه مقاله هست از آقای یار زارعی تحت عنوان « مضیف میرعبدالله» اونجا اشاره می‌کنه که ۲۲۰ سال پیش بنا شده… ساختمانش هم  که حتما می‌دونید با خشت و گِل ساخته شده و معماری زیبایی هم داره که اهمیتش رو دو چندان کرده…البته بنای قدیمی آن خراب شده بود و بعدها اون رو بازسازی کردند.

-حاجی اطلاعاتی هم در مورد خود میرعبدالله دارید؟

-خیلی کم… کتاب «تاریخ خوزستان» که مصطفی انصاری در مورد خاندان بنی‌کعب و شیخ خزعل تالیف کرده…اونجا به «میرعبدالله» به صورت گذرا اشاره می کنه… می‌دونید که بعد از مشعشعیان، بنی ‌کعبِ فلاحیه یا همان شادگان قدرت رو در دست گرفتند و سال‌ها حاکم منطقه بودند اما در دوره قاجار خیلی ضعیف شدند…در آن موقع میرعبدالله، ظاهرا برخی مناطق را در دست داشت و خراجگزار بنی‌کعب بود، با کاهش قدرت بنی‌کعب…«حشمت‌الدوله»، حکمران خوزستان، میرعبدالله رو به عنوان مامور خود و جمع کننده مالیات هندیجان و ماهشهر و ده ملا و جراحی کلا…منصوب کرد و بدین شکل همه این مناطق تحت فرمان میرعبدالله شد.

– جسارتا ..این مضیفش کارش چی بود؟…چه استفاده‌ای می‌کردند؟

– عرضم به خدمتتون…مضیف میرعبدالله در واقع مرکزی بود برای رسیدگی به شکایات یا میانجیگری کردن بین عشایر…سالن یا اتاق بسیار بزرگی داره که قبلا محل تجمع عمومی بود. در این سالن در مورد اختلاف‌ها یا شکایت‌ها تصمیم‌گیری می‌کردن…اگر یه وقت مساله مورد اختلاف، مهم و حساس بود، طرف‌های درگیر همراه با یکی از بزرگان طایفه که حکم قاضی یا داور رو داشت، در اتاق کوچکی در کنار سالن یا همان اتاق بزرگ جمع می‌شدند و بعد از مشاوره، به سالن می آمدند و تصمیم نهایی رو به اطلاع حاضران در مجلس می رسوندند…در حال حاضر این مضیف دست نواده‌های میرعبدالله اداره میشه و مراسم مختلفی مثل مجلس ختم و روضه و اینا در اون برگزار میشه. البته این رو اضافه کنم یه مضیف قدیمی دیگه هم هست در روستای حفیره علیا …مضیف« غضبان غبیشاوی»..اون هم شنیدم خیلی قدیمیه. تا فراموش نکردم ..در مورد مضیف میرعبدالله یه مقاله دیگه هم هست به نام «مضیف؛ یادگاری از خلف اباد قدیم» که اقای عتابی نوشته.

-حاجی..خونه‌های خلف‌آباد فکر کنم از همین مضیف میرعبدالله شروع می‌شد و می‌اومد این طرف..نه؟

-خلف آباد… تا دهه سی…چهل شهر کوچیکی بود. از اون سمت، طرف میرها شروع می‌شد می‌اومد این سمت که حالا اینجا نشسته‌ایم. پارک ساحلی همش خونه بود…بعد از اون طرف ادامه پیدا می کرد تا نزدیکای محل فعلی کتابخانه مطهری. کل شهر همین بود. تک و توک اون سمت‌ها خونه بود.. بقیه همش زمین ‌های کشاورزی بود .

پیرمرد که تا حالا ساکت نشسته بود، گفت:«زمین‌های کشاورزی هم هر قطعه‌اش اسمی داشت: منهلی .. سرسینه.. گرازی..برغشی.. باقله‌ای.. تسله خر…»

پیرمرد شروع کرد به سرفه کردن. طوری که صورتش قرمز شده‌بود و نمی‌توانست به راحتی نفس بکشد.

-چه جالب…هنوز هم استفاده میشه این اسامی؟

-بیشتر قدیمیا والا جونا از این اسامی اطلاع ندارند اصلا…بعضی زمین‌ها مثل همین «تسله خر»حالا وسط شهره.

–  بازار قدیم هم که همین اطراف بود …؟

آقای منصوری با دست به سمت خانه‌های روبروی پارک اشاره کرد و گفت :

-بازار همین جا روبرومون..اون خیابون موازی با پارک ساحلی همش بازار بود. از اون خیابون بهشتی شروع می‌شد تا می‌رفت بعد از خونه دانشمند …بعد از اون ماشین ها. این بازار قدیم خلف آباد بود که تا اوایل دهه شصت بودش. دو ردیف روبروی هم بودند. اکثراً گِلی بودند.. اوایل انقلاب حاج حمدالله شولی شهردار بود.. به مغازه دارها پیشنهاد داد که چند متر عقب نشینی کنند تا بازار تجدید بنا بشه و حفظ بشه ولی ظاهراً نپذیرفته بودن.. اواسط دهه شصت که حریزاوی بخشدار بود، بازار منتقل شد به جای فعلی که حالا سرپوشیده‌است و میوه فروش‌ها اونجان.

– این بازاری که حالا معروفه به بازار قدیم نبود قبلا؟

– نه این که بعدها مغازه درست کردند و کم کم وصل شد به بازار اصلی.

پیرمرد رو به من کرد و گفت:«جاده هم از کنار بازار فعلی رد می‌شد…پمپ بنزین تقریبا روبروی آموزش و پرورش… جای بانک صادرات بود…مسیر تاکسی های منطقه ۹ کجاست؟… جاده از اونجا می‌اومد، می‌رفت سمت کتابخانه شهید مطهری فعلی و بعدش می رفت تا روبروی روستای«ابوعلیمه»… اونجا شرکت نفت «دوبه» بزرگ داشت که ماشین‌ها را از رودخونه عبور می داد. ماشین رو روی دوبه میذاشتن و رد می‌کردن. قبلاً پل مشراگه نبود.»

محمد به آقای منصوری گفت:«بحث بوعلیمه شد ..حاجی می‌دونید که چرا به اونجا میگن بوعلیمه!»

– نه حقیقتش… بهش فکر نکرده بودم.

محمد آب دهانش را قورت داد و ساکت شد.

وقتی دیدم سکوتش طولانی شد، خم شدم و به محمد گفتم: « چی شد پس ؟ یادت رفت؟»

– نه…در مورد اسم روستای بوعلیمه آقای عتابی یادداشتی نوشته بود که جالبه. ..میگه که حدود دویست سال قبل یه کاروان کوچکی اون منطقه توقف می کنه. یه کودک ده دوازده ساله همراهشون بود که سخت بیمار میشه. عموش به خلف‌آباد میاد تا شاید دکتری ..دارویی براش پیدا کنه ولی موفق نمیشه کسی رو پیدا کنه. متاسفانه اون کودک همان شب از دنیا میره. خانواده‌اش اونو همون جا دفن می کنن و به راهشون ادامه میدن…یه مدت بعد اون کودک به خواب یکی از اهالی میاد و خودش رو «سید محمد الهنیدی» معرفی می‌کنه. اون شخص هم علامت کوچکی روی قبر اون کودک میذاره تا کاملا مشخص باشه. کم کم قبر این کودک معروف شد به «سید ابوعلیمه» یعنی سیدی که علامت داره…شما بهتر میدونید که اون زمان بیماری زیاد بود و دارو و درمان اونچنانی وجود نداشت… مردم به هر دری می زدن تا بیماریشون علاج بشه … بعد از مدتی، مردم متوجه شفابخشی این سید شدن و بهش رو اوردن. هر کسی هم که می‌رفت .. نون محلی آغشته به روغن با خودش برای زوار می برد که بهش «شلکین» می‌گفتن… به مروز زمان  اونجا سکونتگاه شد و روستای ابوعلیمه درست شد.

– احسنت…بارها گفته‌ام که کاش کسی آستین همت بالا بزنه و در مورد اسامی روستاها و دلیل نامگذاریشون تحقیق کنه ..کتاب خوبی میشه.

– استاد تا یادم نرفته…از چه زمانی اسم خلف آباد به رامشیر تبدیل شد؟

– سال ۱۳۴۴

– حالا چرا رامشیر؟

– در دوره پهلوی تکیه بر ملی‌گرایی بود. یکی از اقداماتی که در این زمینه شد همین بود و اسم  بسیاری از شهرها در ایران تغییر کرد. احتمالا دلیل انتخاب نام «رامشیر»برای این منطقه، بحث شهر قدیمی «رام اردشیر» باشه… در «تاریخ بلعمی» که ترجمه «تاریخ طبری» است ذکر شده که اردشیر، پادشاه ساسانی هشت شهر ساخته بود: اردشیرخوره، ریو اردشیر، هرمز اردشیر…. یکی از آنها «رام اردشیر» بود. البته …فردوسی در شاهنامه از زبان اردشیر ساسانی به شش شهر اشاره می‌کنه و در مورد رام اردشیر میگه:چو رام اردشیرست شهری دگر

کزو بر سوی پارس کردم گذر

حالا جای دقیق این رام اردشیر کجاست… هنوز مشخص نیست. اواخر دهه هشتاد بود که حین حفاری برای عبور لوله نفت، یه محوطه باستانی بزرگ اطراف رامشیر پیدا شد. همان زمان آقای گهستونی که در زمینه میراث فرهنگی فعالیت داره یادداشتی نوشت با این عنوان: «شاید اینجا شهر رام اردشیر باشد! »… عرض کردم این ها همه گمانه زنی است و مشخص نیست مکان دقیق «رام‌ اردشیر» دقیقا کجاست.

جالب است بدونید که آقای اقتداری در کتاب« خوزستان، کهگیلویه و ممسنی» فصل هفتم کتابش رو «رام اردشیر و رامشیران » نامیده و فرضیه‌هایی در این ارتباط مطرح کرده … به هرجهت رام اردشیر این حوالی بوده یا نبوده اینجا اسمش «رامشیر» شد.

-ما امروز خسته تون کردیم حاجی …یه سوال دیگه بپرسم و والسلام…میگن نیروهای متفقین در «جنگ جهانی دوم» از رامشیر گذشتند، واقعیت داره؟

-بله نیروهای انگیس بودند… شهریور ۲۰ از همین جا عبور کردند. کنار همین «مقام امیرالمومنین» قبلا یه راه شنی بود از آنجا آمدند… برادرم تعریف می کرد که روبروی ورودی پارک بانوان پل متحرکی روی رودخونه گذاشتند. قطعاتی اوردن به هم وصل کردند و از روی اون پل، عبور کردند و این سمت آمدند. ظاهراً سمت بهبهان و شیراز رفتند…می گفت ما ایستاده بودیم نگاه می کردیم و سربازهای هندی بسته‌های خرما طرف ما پرتاب می کردند. سربازاشون هندی بودند..

– این پل تا چه زمانی بودش؟

-پل موقت بود. اون رو برای عبور نیروهاشون نصب کردند. اما آثارش مونده بود. من بچه که بودم سیم بگسل‌هاش که لب رودخونه مونده بود دقیق یادم هست.

پیرمرد که در حال تسبیح انداختن بود با لبخند زیر لب گفت:«البته سربازهای انگلیس دست بزنشون هم خوب بود…خدا رحمتش کنه.»

و بعد هر دو آرام خندید.

آقای منصوری که متوجه کنجکاوی ما شد با خنده گفت: «قدیم این کنار، یه شریعه بود و مردم می رفتند از اونجا آب می اوردند …ظرف و لباس می شستند…حیون آب می دادند. .. یکی از اهالی رفته بود شریعه، خرش رو آب بده… اما خر لج کرده بود و آب نمی‌خورد. این هم عصبانی میشه و چند چوب به خرش میزنه… یکی از سربازای هندی که ناظر این صحنه بود، اومد و این بنده‌خدا رو کتک زد که چرا خر رو میزنی؟.. این هم، خر رو آب نداده برگشت و تو راه تلافیش رو سر خر بیچاره در آورد که آره ..برات آشنا پیدا شده.. نه؟ … خلاصه جریانش اینه.»

– در ضمن این رو هم بگم که رضا شاه هم از اینجا عبور کرده.. ظاهر از طرف هندیجان اومده بود. نزدیک مقام صاحب الزمان از نیروها سان دید. این رو بزرگترها…

صدای گریه دلخراش کودکی توضیح آقای منصوری را ناتمام گذاشت. مثل برق از جا برخاست و سرآسیمه  به طرف محل بازی بچه‌ها شتافت. ما هم به دنبال او رفتیم. یکی از بچه‌ها در حال سره‌سره بازی، روی زمین افتاده و دست و صورتش آسیب دیده بود.

– هزار بار به شهرداری گفتیم که بابا… زیر این زهرماری‌ها کفپوش بذارید.. بچه‌هامون داغون شدن به خدا.. نمی‌دونم چرا حرف گوش نمیدن.

پدر که مشخص بود بیش از کودک مضطرب شده، بچه‌اش را بغل کرده و سعی می‌کرد با تکان دادن و تکرار جمله « چیزی نیست بابا..» او را آرام کند اما ترس یا شاید سوزش زخم باعث بی قراری کودک شده بود. بعد از چند دقیقه بالاخره آرام گرفت و سر بر شانه پدر گذاشت. حاجی در حالی که دست نوه‌اش را گرفته بود، به پدر کودک گفت :« احتیاطاً ببر بیمارستان  از دستش عکس بگیر ..»

– خدا رحم کرد. اگه با سر می‌خورد زمین..

– حالا که خدا رو شکر به خیر گذشت.

در این زمان پسر آقای منصوری با موتور سیکلت سررسید و امیرعلی مشتاقانه به سوی او دوید.

-خب… با اجازه ما هم بریم حاجی…یک دنیا ممنون بابت اطلاعات مفید و مستندی که در اختیارمون گذاشتید.

-خواهش می‌کنم…درخدمتیم…فاتحه رفتید شما؟

– اگر شد ان ‌شاءلله شب یا فردا صبح میرم…تشییع شون فرداست.

هوا داشت کم کم تاریک می شد. بعد از اتفافی که برای کودک افتاد، وسایل بازی پارک به یکباره خلوت شد و بچه‌ها پراکنده شدند.

– پسر ..چه تاریخی پشت این شهر کوچیک هست… باورکردنی نیست!

– جالب اینجاست که برخی از شهرهای اطراف بخش‌هایی از این تاریخ رو بدون توجه به آثار باقی مانده و مستندات موجود، برا خودشون مصادره کردن… وقتی شهری به تاریخ و فرهنگ خودش بی اعتنا باشه…خب طبیعی است این بلا سرش بیاد !

ادامه دارد…

لینک کوتاه : https://khabran.ir/?p=9228

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.